چگونگی انس گرفتن کودکان با
یکی از قصه هایی که کودکان با آن ارتباط خوبی برقرار می کنند
ملکهای در وسط زمستان کنار پنجرهای نشسته بود و مشغول قلاب بافی از روی طرحی از جنس درخت آبنوس بود که انگشتش را زخمی میکند.او با دیدن خون آرزو میکند که دختری که از او به دنیا میآید پوستی به سفیدی برف و لبانی به سرخی خون و مو وچشمانی به سیاهی قالب درخت آبنوس که در دستانش بود داشته باشد.سال بعد دختری با همان ویژگیها که ملکه آرزو کرده بود به دنیا میآید ولی ملکه هنگام وضع حمل میمیرد
اسم آن دختر را سفید برفی مینامند. سال بعد شاه همسر دیگری برای خود اختیار میکند ملکه جدید بسیار زیبا اما فوقالعاده مغرور بود.او آینهای جادویی داشت که قادر به تکلم بود یکی از وظایف آینه این بود که به ملکه اعلام کند که او زیباترین فرد روی زمین است. هنگامی که سفید برفی به هفت سالگی میرسد آینهٔ جادویی به ملکه میگوید که دختر ناتنیاش گوی سبقت را در زیبایی از او ربودهاست. ملکه خمشگین میشود و یک شکارچی را مأمور میکند که سفید برفی را به جنگل ببرد و در آنجا او را سر به نیست کند. شکارچی سفیدبرفی را به جنگل میبرد تا بکشد ولی در آنجا دلش به رحم میآید و تنها او را در جنگل رها میکند. سفیدبرفی در حال جستجو در جنگل به کلبهٔ هفت کوتوله میرسد و .
برای خواندن
روزی روزگاری در دشت سبز و زیبایی، حیوان های زیادی زندگی می کردند. در میان آنها خرگوشی بود که فکر می کرد از همه باهوش تر و زرنگ تر استروزی از روزها وقتی حیوان ها، سرگرم بازی بودند خرگوش گفت این بازی ها وقت تلف کردن است . بیایید با هم مسابقه بدهیم ، چه کسی حاضر است با من مسابقه بدهد.لاک پشت که می دانست خرگوش خیلی مغرور و خودخواه شده است گفت من حاضرم .از این حرف لاک پشت ، خرگوش به خنده افتاد، حیوان هایی که آنجا بودند از حرف لاک پشت خنده شانگرفت . چون می دانستند که خرگوش خیلی تند می دود و لاک پشت خیلی آهسته.روباه به لاک پشت گفت مطمئن هستی که می توانی با خرگوش مسابقه بدهی. لاک پشت گفت بله مطمئن هستم. روباه گفت خب از اینجا شروع کنید هر که زودتر به درخت بالای تپه برسد برنده است. حاضرید؟ خرگوش که آماده ایستاده بود با چند پرش بلند از آنجا دور شد. لاک پشت هم شروع کرد به دویدن. اما قدم های او کوتاه بود و خیلی کند راه می رفت. روباه، سنجاب و دیگر حیوان ها گفتند تندتر برو لاک پشت. اینطوری می خوای مسابقه بدهی ، زود باش . ببین خرگوش به کجا رسیده برای خواندن ادامه داستان با
عدم توانایی در داستان پردازی ممکن است بسیار ناراحت کننده باشد، به خصوص وقتی فرزندتان هر شب از شما داستان جدیدی بخواهد. ذهن کودکان دائما به دنبال کشف چیزهای جدید است و به راحتی از موضوعی به موضوع دیگر معطوف می lrm;شود، بنابراین چگونه می lrm;توان توجه کودک را تا پایان یافتن قصه به خود جلب کرد، بدون این که شنونده را بشناسیم . برای گفتن
معرفی قصه سفید برفی و هفت کوتوله
داستان سفید برفی و هفت کوتوله را در
برای شنیدن داستان های آموزنده و داشتن سرگرمی برای کودکانتان به سایت وولک مراجعه فرمایید . همچنین می توانید برای دیدن کارتون های جذاب و معروف و یادگیری کاردستی و نقاشی نیز به سایت وولک بروید .
شنیدن داستان در رشد فرزندانتان تاثیر فراوانی دارد . به همین علت بهتر است ازکودکی برای آن ها
یکی از داستان های کودکانه که به تربیت فرزندتان کمک می کند داستان
حسن پسر قصه ی ما پسر تنبل و چاقی بود که از قضا کچل هم بود.
حسن ش زندگی می کرد اصلا کاری انجام نمی داد،دراز میکشید کنار تنور، میخورد و میخوابید
حتی برای خودش نمیرفت آب بیاره، مادرش رو صدا می کرد
همه ی مردم شهر حسن رو هم به خاطر کچل بودنش هم به خاطر تنبلی می شناختند
مادر حسن از تنبلی اودیگه خسته شده بود
خیلی فکرد کرد که برای این مشکلش چکار کنه و یک روزی فکر خوب به ذهنش رسید
صبح زود به بازار رفت و دو کیلو سیب سرخ و خوشمزه خرید و به خونه برگشت
سیب ها رو دونه دونه از لب تنور تا پشت در حیاط به فاصله، چند قدمی گذاشت
حسن که کنار تنور خوابیده بود بیدار شد و دید کمی اون طرف تر یه سیب قرمز خوشگل روی زمین افتاده
حسن که سیب خیلی دوست داشت دلش خواست که سیب رو بخوره
داد زد ننه حسن بیا این سیب رو به من بده
شنیدن
قصه گفتن برای کودک ، فواید بسیاری دارد از جمله ممارست کودکان در مهارت هایی نظیرگوش دادن، تجسم، تصور و خیالپردازی. وقتی شما داستانی را به جای خواندن از روی کتاب، برای آنها تعریف می کنید، آزاد هستید که از تخیل خود استفاده کنید و بعضی کلمات را که حس می کنید برای کودک مناسب تر است در آن بگنجانید. خواندن داستان برای کودک، قدرت تخیل او را افزایش می دهد.
قصه گویی برای کودکان توانایی مجسم نمودن شخصیت ها، و رویدادهای غیرواقعی و خیالی، موقعیت ها و مکان ها زندگی کودک را رنگین تر و شادتر می سازد، به همین دلیل، شما باید این مهارت را به فرزند خود نیز بیاموزید. گوش دادن به داستان های بسیار زیاد، به فرزندان کمک می کند تا افکار و عقایدشان را بهتر بیان کنند.
قصه گویی برای کودک باعثافزایش سطح هوش اجتماعیآنها و نقشی اساسی در شکل دهی به شخصیت انها دارد. قصه گویی برای کودکان سنتی است که از قدیم وجود داشته ووالدین و اجداد ما همواره برای کودکانشانن قصه می گفتند این سنت اکنون نیز به ما رسیده است این حالت خود جوشی، داستان را برای شنونده چیزی منحصر به فرد می کند.
معرفی قصه
قصه صوتی
زمانی که شما برای کودک خود کتاب می خوانید و از همان کودکی او را با کتاب و داستان های مختلف آشنا می کنید درواقع دنیای او را با داستان ها و سرگذشت های مختلفی پیوند می دهید. زمانی که شما این کار را قبل از خواب برای کودکتان انجام می دهید به قدرت حل مسئله او در موارد مختلف کمک خواهید کرد و به او کمک می کنید در طول شب خواب راحت تری را تجربه نماید. درواقع با خواندن
معرفی داستان
یکی بود، یکی نبود، بزی بود که بهش می گفتن بز زنگوله پا. این بز 3 تا بچه داشت
معرفی مهد کودک
وولک به شما کمک می کند تا در هر کجای ایران که باشید بهترین مهد کودک را انتخاب کیند . در انتخاب و ثبت نام
آن درک اصلی و اولیه از اجتماع، اعمال و رفتار مناسب و بطور کلی، زندگی را نشان می دهد. این دلایل، دیگر هیچ گونه احتمالی را برای شک و تردید در خواندن یا نخواندن
داستان کودکانه خرگوش کوچولو که در
متن کتاب از کنجکاوی ها و نافرمانی های کودکانی سخن می گوید که خود میل دارند تا همه چیز را تجربه کنند و در این راه تمامی خطرات را به جان می خرند، هرچند که پایان کار چندان هم خوش آیند نباشد. داستان حاوی پیامی اخلاقی است مبنی بر گوش دادن به حرف بزرگترها اما این پیام را هنرمندانه و نامحسوس بیان می کند.
گره های این داستان بهانه ای برای تشویق کودکان به گفت و گو و به بوته آزمایش گذاشتن قضاوت اخلاقی آنان فراهم می آورد. سؤالاتی نظیر: تا چه میزان باید به حرف بزرگترها گوش داد؟ تا چه حد می توان از نصایح دیگران پیروی کرد؟ در چه زمانی حق داریم به حرف دیگران گوش ندهیم؟ آیا شما تا به حال کسی را از انجام کاری منع کرده اید؟ چرا؟ اگر آن ها به توصیه شما توجه نکنند عصبانی می شوید؟ چرا؟ چرا دیگران مارا از انجام برخی کارها منع می کنند؟ چه کسی حق دارد که به ما امر و نهی کند؟ و بسیاری سؤالات دیگر که بنا به سن و قدرت درک و استدلال کودک می توان طرح کرد.
داستان
وولک برای سرگرمی کودکان شما در سایت خود
یکی از زیباترین و اموزنده ترین قصه ها داستان
یک روز از روزهای تابستان که هوا بسیار گرم بود علی کوچولو همراه مادرش برای خرید به بازار رفت. او بسیار خوشحال بود که می توانست همراه مادرش باشد، چون در خانه حوصله اش سر می رفت و دوست نداشت تنها بماند، برای همین از مادرش خواهش کرده بود که همراهش باشد و مادر هم قبول کرده بود اما به یک شرط، او از علی قول گرفته بود که هر چیزی که می بیند را نخواهد و او را اذیت نکند علی هم قول داده بود که چیزی نخواهد، همین طور که در بازار قدم می زنند تا مادر خرید هایش را بکند، ناگهان علی کوچولو چشمش به آن طرف بازار افتاد، در آن طرف بازار مردی جوجه های کوچک می فروخت، علی که قول داده بود دست مادر را رها کرد و به سمت جوجه فروش رفت تا آن ها را تماشا کند، مادر هم به دنبال علی دوید و گفت: علی؟ این چه کاری است که می کنی؟ دست من را نباید ول کنی. علی گفت: مادر؟ می دانم قول دادم که پسر خوبی باشم و تو را اذیت نکنم اما می شود از این جوجه ها برایم بخری؟
برای شنیدن و خواندن ادامه داستان به وولک مراجعه کنید .
درباره این سایت